عشق ویرانگر
توصیه می کنم بخونید
این کتاب در مورد عشق و عاشقی نیست و غالبا در مورد اختلالات شخصیتی و نحوه ی ارتباط با این افراد حرف زده .
برچسبها: کتاب
چنین خواب چرایی ؟
توصیه می کنم بخونید
این کتاب در مورد عشق و عاشقی نیست و غالبا در مورد اختلالات شخصیتی و نحوه ی ارتباط با این افراد حرف زده .
به سمت ادم های جذاب نرید
همیشه کاسه ای زیر نیم کاسس !
کسایی که خیلی جذابن و در نگاه اول بدون اینکه بدونید سمت شون جذب میشید ، حتما یه جای کارشون میلنگه
سمفونی مردگان عجیب ترین اثریه که تا الان خوندم
هم دوستش داشتم هم نداشتم
هم شیرین بود هم تلخ
هم گنگ بود هم واضح
هم اسرار امیز بود هم کلیشه ای
قصه و روایتی که به هیچ وجه خط مشخصی نداره و نویسنده هر لحظه و هر خط از هر جایی میگه کاملا با اسمش که هست "سمفونی مردگان " تناسب دقیقی داره.
این اسم با دقت برای این کتاب انتخاب شده
حتی ادم های زنده ی این داستان هم مرده به نظر میرسند
از من بپرسی میگم دست زمانه تا حدی دخیل بوده و حدی زیادیم خودشون بدبختی رو برای خودشون فراهم کردند
اورهان ایدین ایدا سورملینا اذر ... هیچ کدوم مجبور نبودند انقدر بد بخت باشند !
عباس معروفی مثل همیشه زن رو ضعیف و نحیف نشون داده
ظلم به زن رو به تصویر کشیده
ظلم به هنر رو به تصویر کشیده
و چیزی که به کلی این اثر رو از یک روایت معمولی به "سمفونی مردگان " تبدیل کرده ، حقیقتی از مغز های پوسیده است .
اولین داستان کوتاهمو نوشتم
و البته به هیچ وجه اعتماد به نفسشو ندارم جایی منتشرش کنم
فقط میدونم فاجعه اس
دقیقا در بازه زمانی که داشتم می گفتم دیگه سمت کتاب ایرانی نمیرم و معلوم نیست نویسنده با خودش چند چنده
یه اثر ایرانی اصیل نوشتم که بیا و ببین
4 صفحه نوشته است که دو پاراگراف اخر داستانه
دقت داشته باشید که کلش 4 صفحه اس ولی همش اب بندی شده و لپ کلام تو اون دو پاراگرافه
گرچه قصد ندارم یکی دیگه بنویسم و میخوام همینه توسعه بدم
بار ها اینور اونور خوندم اولین دست نوشته ها افتضاحن و حتی به درد استفاده کردن به عنوان دستمال توالت هم نمیخورن
پس با همین دید بهش نگاه میکنم و خودمو یه ادم بی استعداد تلقی نمیکنم
داشتم به این فکر میکردم که خیلی وقته دنبال کسی ام تا بتونم بی سانسور و تمام کمال از اتفاقایی که میوفته براش حرف بزنم
و اونم با علاقه گوش کنه
هر چند اون موضوع علاقش نباشه
یا تخصصش نباشه
و خسته نشه
هر بار میام اینکارو کنم ، فکر میکنم خسته میشن و همه چیز همون اول رها میکنم
اونا هم زندگی و شلوغی های خودشون رو دارن که با خودم میگم قطعا از حرف زدن های من خسته میشن
درک کردن ادم ها مثل بوییدن برگ گلی میمونه
هیچم سخت نیست
هر کی اکانت گودریدز داره بیاد بگه .
کتاب هامون رو شیر کنیم
الان دارم سمفونی رو میخونم
یک کتاب پر از بد بختی و فلاکت
بعد از اینم دیجیکالا قراره برام یک کتاب بیاره که نویسنده ی گیم اف ترونز نوشته و درباره خون اشام هاست
و میگن ترسناکه
ببینید کی ترک بخورم از بس سرد و گرم میکنم خودمو
چقد من از خشم لطمه خوردم
من برای همه ی ادم ها یک مخزن بزرگ در نطر گرفتم
و اون ها مخزن خشمم رو پر میکنند و یهو یه جا وقتی اخرین قطره رو میریزن و لبریز میشم ،
اتیش میزنم به تمام هست و نیست
من بخاطر اینکه جواب تلفنم رو ندده خشمگین نیستم
من خشمگینم چون چندین بار سکوت کردم ، برای جاهایی که باید حرف میزدم و مطالبه میکردم
عادت بدیه :)
یکی دوروزه سر گرم یه وب سایت شدم که درمورد کتابه
یه جورایی انگار imdb کتاب هاست
امتیاز میدی
نقد میکنی
لیست میسازی
بررسی میکنی
و کلی کار خفن دیگه
که این چند وقته دارم توی اون سایت شنا میکنم ، کرال سینه کرال پشت
گاهی اوقات حس مکنم ادم ها طوری وقت تلف میکنند که هیچ خیال ندارند 10 سال دیگه 20 سال دیگه یا اصلا 100 سال دیگه بمیرند !
زندگی به راستی کوتاهه ...
خب تو مترو نشستم یه خانوم کنارم ادرس پرسید منم جواب دادم
خانمه سر تا پا سیاه پوشیده بود
منم سرم رفت تو گوشی
بعد سرم رو اوردم بالا
دیدم یکی جای همون خانم نشسته قیافشم خیلی شبیهه
منتها سر تا پا سفیده 👀
گفتم برم رو یه صندلی دیگه بشینم
با خودم گفتم اگه اون چیزی که من فکر میکنم باشه چه فایده این دنبالم میاد 👀
یه ذره فاصله دارم داد بزنم وسط مترو به همه بگم شما هم این خانم سفید هرو میبینید یا فقط من میبینمش 👀👀👀
اگه ملده باشم خیلی روح بد بختیم
که حتی بد مرگ هم دارم میرم دانشگاه سر وقت برسم کلاس 😂😂😂😂
ماه رمضونی که مردم از اولش سر چهارشنبه سوری شک دارن خدا به داد عید فطرش برسه
خواستم بلیط بزنم از گیت مترو رد شم
مامورش گفت دانشجویی ؟
گفتم اره
گفت بیا ازینجا رد شو بلیط نزن
گفتم چرا؟
گفت امروز حال کردم این گیت رو برای دانشجو باز کردم
پشت بندم 6 7 تا دانشجو خر کیف اومدن رد شدن
از فردا تا اخر ماه رمضون فقط کلاس هایی که دوست دارمو میرم
فقط کلاس استاد ب و استاد س
تمام
امروز توی مترو نشسته بودم
کنارم خالی بود
ایستگاه بعد دو تا خانوم نسبتا سن دار سوار شدن
یکی شون عین ملخ هجوم اورد سمت جای خالی کنار من
نشست ، بعد به اون یکی گفت زود باش رود باش بیا اینجا
بعد رو کرد به من گفت دختر خانوم پاشو این خانوم بشینه
:|
منم گفتم خانوم من خیلی خستم نمیتونم بایستم
یکم من من کرد گفت خب کجا پیاده میشی
من وسط خط پیاده میشدم ولی از لجم گفتم : اخر خط پیاده میشم
پیر زنای پر حاشیه
من سر صندلی ادم میکشم فکر کردین میدم شماها ؟
رفیقم از 10 تومن ناهار سلف دانشگاه غنی شده با چمن های جلو دانشکده نمیگذره ، بکشیش ناهار شو اعدا نمیکنه یه گشنه ای بخوره
بعد همه جار میزنه ح خسیسه :|
نمیدونم چرا هر چی ادم دور منه
عین اسپایدر من همه جا دیر میرسن
انگار بین تایم ها میرن شهرو نجات میدن :|
هر چقدرم مطالعه کنی ، بازم خیلی چیزارو ناچارا از تجربه یاد میگیری
قوانینی که من طبق تجربه ساختم اینا بودن :
1- هیچوقت مشکل درونیت رو برای هیچ بنی بشری بازگو نکن .ادم ها تو رو قضاوت میکنند و طبق اون برات نسخه میپیچن . اسم روت میزارن و اون لقب رو تا مدت ها باید در ناخوداگاهت به دوش بکشی .
2- دوست صمیمی ای 100 درصد ازش رضایت داشته باشی گشتم نبود ، نگرد نیست .
3- کول و خفن ترین ادم ها ظاهر عادی دارن جوری که هیچوقت متوجهش نمیشید ، تا اینکه باهاشون حرف بزنید و درون شونو کنکاو کنید . پس اگر ندیده و نشناخته حس میکنید ادمی خیلی گنگ و خاصه ، گول نخورید . احتمال 95 درصد اون یک ادم اسیب دیدس که داره سعی میکنه ظاهرشو مزین کنه . و وقتی بهش نزدیک میشید میفهمید اصلا هم چیزی که نشون میده ، نیست .
4- تو هر کاری کنی ، برات حرف در میارن .
5- بیشتر چیز هارو بر حسب شرایط الان نسنج . دنیا همیشه ادمو سوپرایز میکنه . (فکر نکن اگر دبیرستان هیچ دوستی پیدا نکردی ، دیگه قرار نیست پیدا کنی زمینه ی اشنا شدن با ادم ها حتما یه روزی برات فراهم میشه . )( فکر نکن چون الان با این حرکت پول در نیوردی در اینده هم همینطوری میمونه )
6 - با همه خوب و عالی نباش . خودت خیلی زود دلیلشو متوجه میشی .
یکی از دوستام توی قلمچی مشاور تحصیلیه
و یکی از بچه هاش هست که یه دختره و به عنوان فردی که مشکل روحی روانی داره بهش مشاوره دادن
گفتم مشکلش چیه که تو این سن مشکل روحی داره ؟
گفت دوستاش طردش کردن چون همه اونا تامبوی اند این چادریه :|||||
من به عنوان دوستش بیشتر باهاش حرف میزنم تا مشاورش
یکی دو مورد از چت هاشونو نشونم داد ، دیدم دختره برای اینکه بین جمع همسالانش پذیرفته بشه داره از اینترنت قهوه سفارش میده
که به مزش عادت کنه و بتونه بین رفیق هاش بگه من قهوه خورم :|||
.
.
جدا ازینکه این داستان خیلی غمناک بود به دوستم گفتم چند تا مورد رو بهش بگه که دیدم بد نیست اینجام بنویسم :
گفتم عوض قهوه و ماگ و این قر و فر ها ، بهش بگو از الان شروع کنه کتاب بخونه . در اینده حرفی برای زدن داشته باشه
از الان سرمایه گزاری کنه وقتی دانشجو شد یه دانشجو ی با سواد بشه
دوران دانشگاه کسی خفن و کوله که اطلاعات بالایی داشته باشه
جای این کارا مهارت خوب یاد بگیر ، یاد بگیر مثل بلبل انگلیسی حرف بزنی یا برنامه نویسی یاد بگیر کارای کامپیوتری یاد بگیر
دو روز دیگه همینا بخاطر همین توانایی هات زیر پات زانو میزنن
ثانیا اینا رو نبین الان همه تامبوی اند ، ما هم تو این سن بودیم . همه ی اینا به محض دیدن چهار تا پسر توی بیو هاشون مینویسن نشود فاش کسی انچه میان منو توست و سریع اقایی شونو پیدا میکنن
عمیقا اینایی که انقد خل وضعن که با قهوه خوردن باید بین شون پذیرفته بشی ، اصلا جزو شون نباشی بهتره
محیط های دیگه رو برای دوست یابی انتخاب کن ، کلاس زبان ، باشگاه و ....
بیخیال کلیشه های فضای مجازی که هی میگن دوستای دبیرستان یه چیز دیگن و فلان .... نه به هیچ وجه اینطوری نیست
.
.
پ ن : این چه مسخره بازی ایه راه افتاده توی مدارس :|
طرف 60 سال از عمرش گذشته بالاخره با خودش کنار اومده و فهمیده روحش با جسمش در تضاده رفته تغییر جنسیت داده
تو چجوری تو 15 سالگی فهمیدی تامبوییی
من کرک هام از سر مشکل دختره ریخت ینی چی اونا همه تامبوی اند من چادری
اصلا چه ربطی داره :|
البته که این از کمبود اعتماد به نفس و مشکلات ریشه ای این بنده خداست
ولی خب بالا رفتن این حجم تامبوی (گرچه قلابی ) اصلا روال نیست
واقعا که انسان طوری افریده شده که تحت هر شرایطی یه عذابی بکشه
دقت کردین
توی تاریخ درباره ی شیوع بیماری میخونیم ، هیچ ایده ای هم نداشتیم که چی هست . چه شرایطیه ! تا اینکه بشر متمدن با این همه پیشرفت علم 4 سال درگیر شیوع کرونا شد !
ادما حتی اگر در ناز و نعمت هم باشند در تهایت چیزی درون خودشون پیدا میشه و عذاب شون میده
حس خلا ، حس کمبود
بالاخره باید یه سختی ای باشه
هر چی رفاه با پیشرفت علم بیشتر شد ، بدبختی های تازه اختراع شدن
شورت فروش های مترو وقتایی که تماس مهم و رسمی و رودروایسی دارید ، سر میرسن
توی دانشگاه ما یکی از دخترا چند وقت پیش با تی ای استاد رفت سر دیت
و بدین ترتیب سوال امتحانی ها رو از طرف گرفت و درسی که همه یا افتادن یا با 10 11 پاس کردن رو 19 شد .
بعدم با تی ای کات کرد .
الانم با یکی از پسرای کلاس رله
چند وقت پیش توی گروه دخترونه ی دانشگاه حرف شده بود که بعضیا درس هارو با روش نوین پاس میکنن
همینطوری بگو بخند میکردیم
حالا اصلا اون لحظه استثنا منظورمون با این دختره نبود ، ولی خب ما فحش رو انداختیم زمین و صاحابش پیدا شد و بر داشت
ده دقیقه بعد ، دوست رل دختره :| به نام اقای الف الف اومد پی وی ما ، فحش و بد بیراه که به چه حقی تو گروهتون در مورد دوست دختر رفیق من حرف میزنید
به شما چه ربطی داره
اصلا تقصیر این نبوده
تی ای خودش پا داده
و..... کلی ناسزا ی فیل*تر کننده که جاش نیست بگم
ما هم کرک هامون از خاله زنکی پسره و پرویی دختره و مشنگی دوست پسره ریخته بود
به پسره گفتیم یا میگی غلط کردم تو گروه دخترا سرک کشیدم یا پت هاتو پخش میکنیم میگیم الف الف خاله زنکه تو مسائل دخترا دخالت میکنه
خلاصه پسره پنج دقیقه فخش داد ، یک ساعت گفت غلط کردم گوه خوردم
.
.
پ ن : نمیدونم چرا نسل جدید پسرا خاله زنک شدن
بعد از ماجرای استاد بیشعوری که جلو همه بهم بد و بیراه گفت منم مودبانه جوابشو دادم
توی دانشگاه کلی حرف پشتم زدن که خانم ح نمیتونه خودشو کنترل کنه و زود جوش میاره :)
البته این چیزاییه که به گوشم رسیده
چیزایی که میگن قاعدتا متفاوته
به کل اهمیت چندانی نداره ، کی حال داره بره به عالم و ادم بگه من کسی نیستم که توهین کنن بهم و م معذرت بخوام !
وقتی سکوت کنی میگن ضعیفی
وقتی حرف بزنی میشی سلیطه
چقدر عجیبه زن بودن !
من ندانستم از اول که تو بي مهر و وفايي
عهد نابستن از آن به که ببندي و نپايي
دوستان عيب کنندم که چرا دل به تو دادم
بايد اول به تو گفتن که چنين خوب چرايي
اي که گفتي مرو اندر پي خوبان زمانه
ما کجاييم در اين بحر تفکر تو کجايي
آن نه خالست و زنخدان و سر زلف پريشان
که دل اهل نظر برد که سريست خدايي
پرده بردار که بيگانه خود اين روي نبيند
تو بزرگي و در آيينه کوچک ننمايي
حلقه بر در نتوانم زدن از دست رقيبان
اين توانم که بيايم به محلت به گدايي
عشق و درويشي و انگشت نمايي و ملامت
همه سهلست تحمل نکنم بار جدايي
روز صحرا و سماعست و لب جوي و تماشا
در همه شهر دلي نيست که ديگر بربايي
گفته بودم چو بيايي غم دل با تو بگويم
چه بگويم که غم از دل برود چون تو بيايي
شمع را بايد از اين خانه به دربردن و کشتن
تا به همسايه نگويد که تو در خانه مايي
دلم برای اون زمانی که دل تو دلم نبود که دونگی بفهمه این اقاهه که جفت پا رفته رو کمرش امپراتوره و امپراتور عاشقش شده تنگ شده
رمان های ایرانی ای که خوندم اکثر چیزی نیستن که بشه خلاصه یا خط داستانی مشخصی براشون تعریف کرد
این اثر هم که به تازگی تموم کردم از همین دسته کتاب هاست
درمورد خرده زندگی ها
داستان های مرتبط افراد متفاوت
از این کشور به اون کشور
با وجود اینکه کل قصه در باره یک مرد هست
و ان هم یک مرد گوشه گیر و نسبتا مرموز
اما برای شناخت این مرد ناگزیر باید با چندین نفر دیگه هم اشنا شد
حتی کسایی که این مرد تا به حال توی زندگیش ملاقات نکرده و ارتباط غیر مستقیمی داشتن
و تازه تمام این افراد فقط چند سال اخیر زندگی این مرد را نمایان میکنند
توی نوشته های این قصه ، خط به خط ، تمام ماجراهایی رو میشه پیدا کرد توی زندگی هر ادمی پیدا میشه
راز های نگفته
سوتفاهم های هیچ وقت حل نشده
برداشت غلط
فداکاری های پنهانی و تجلیل نشده
شخصیت ها ، از طبقات اجتماعی مختلفی هستند و هر کدام یک به یک سختی های به خصوص خودشون رو تحمل میکنند
فاقد از مال و ثروت اندوخته
همه شان به مقصود ارامش میجنگند .
پ ن : قسمتی از کتاب :
درباره گذشته قضاوت کردن کار آسانیست. اما وقتی خودتان در جریان طوفان میافتید و سیل غران زندگی شما را از صخرهای در دهان امواج مخوف پرتاب میکند، آنجا اگر توانستید همت به خرج دهید، آنجا اگر ایستادگی کردید، اگر از خطر واهمهای به خود راه ندادید، بله، آن وقت در دوران آرامش، لذت هستی را میچشید.
دیروز سر کلاس الک مغ یک پسره ورودی 98 نشسته بود جلوم ( خودش به بغل دستیش گفت ورودی 98 ام ) :
کوله پشتی و جامدادی ست فیروزه ای(پسرا اصلا جامدادی نمیارن چه برسه به ست )
کاپشن پف پفی بنفش با طرح های دایناسور
و موهای ژیگول جیمی نوترونی
پ ن : به خودت بیا مرد ، داری سنوات میخوری
من خونه تکونی رو از بچه هام شروع کردم
قشنگ و مرتب دونه به دونه دستمال کشیدم و خاک شونو گرفتم
یه بار همشونو ورق زدم
لابه لا شون کلی چیز پیدا کردم
چند تا عکس از بچگیم
برنامه ریزی های کنکوریم
کارنامه ی دبیرستانم
گارانتی تشک تخت
ارزو های ناکام مانده ی چند سال پیش
راستی بقیه ی بچه ها یکم خجالتی بودن و توی کادر نیومدن ، دفعه ی دیگه راضیشون میکنم که عکس شونو توی وب بزارم
فعلا چند تا شونو بعد اب و جارو ببینید

دیروز از ساعت 5 تا 9 شب کنار اتوبان امام علی وایساده بودیم
5 6 دقیقه تا میدون شهدا فاصله داشتیم
چون ماشین دوستم خراب شده بود و راه نمیرفت
زنگ زدیم نمایندگی گفتن الان یدک کش میفرستیم بیاد
مامان بابای دوستمم اومدن
بابای دوستم با موتور اومد و چند تا ایده ی تخیلی داشت و اصرار داشت ماشین رو با کش بوکسل کنیم به موتور هوندا و بکشیمش :|
این اقاهه یدک کشه هم هر چی زنگ میزدیم نمی اومد هی میگفت دارم میام
دارم از تهرانپارس میام
انقدر طول داد ساعت شد 9 شب
بالاخره رسید
تازه فرعی هم اومد ، ما تو خیابون اصلی بودیم و یه مسیری هم ماشین رو هل دادن :|
فهمیدیم نمایندگی خیابون دماونده و این اقا سر راه یه سر رفته حکیمیه زن و بچه اش رو برداشته یه دور خرید رفتن
بعد اومده ماشین رو بوکسل کرده دوباره رفته سمت حکیمیه زن و بچه اش رو پیاده کرده بعد اومده خیابون دماوند نمایندگی
ینییی اگه به ماتر زنگ زده بود از رادیاتور اسپرینگز بیاد زود تر میرسید تا این عمو